ثنا ساداتثنا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ثنا سادات هندوانه آبدار و خوردنی

ثناخانومی

سلام عزیزم ...... عید نوروز داره یواش یواش از راه میرسه...........این روزها هرجا میری حاجی فیروزهم که نماد سال نو ست  میبینی.....برات خیلی تازگی داره.......باتعجب نگاهشون میکنی........ و منتظر میشی تا عکس العمل بقیه چیه...........ذوق میکنی و دست میزنی.........مامانی داره هفت سین و آماده میکنه .........منم برات یه هفت سین قشنگ میذارم......... اینشالله که سال خوبی در پناه حق و زیر سایه ی حضرت ولی عصر و در کنار بابا ومامان داشته باشی..........سال نوتم مبارک............. دیروز یاد شیطونیهات کردم ....و گفتم حتما ثناخانومی هم داره با مامان عاطفه.....خونه تکون میدن.....نه خونه تکونی بکنه.........       هرجا...
26 اسفند 1391

ثنای مامان شهین

سلام گلم.....عمونوروز در راهه....... دومین بهار زندگیت نزدیکه وتوگلم پانزده ماهه شدی .......پانزده ماهگیت مبارک......حالا قشنگ بازی میکنی.....همه رو میبوسی.......اخم میکنی......بابا مامان    عمو وعمه.....آب....ددر ....گل     جوجو.......وبیشتر کلمات رو ادا میکنی.......صدای حیوانات رو ادا میکنی.....جیک جیک....ما....ما...... هاپ هاپ.......میائو میائو..........از صدای فروشنده های دوره گرد وحشت میکنی.....هرجا باشی باشنیده صدای اونها به اولین نفر پناه میبری........قربون معصومیتت......... مدام شیر میخوری وبازی میکنی........آرامش برات معنی ومفهومی نداره.......حرکت وجنبش......این شعارته....... با هر چیزی انگ...
26 اسفند 1391

ثنابانوعزیزدلم

سلام گلخنده ی مامان شهین.....خوبی عزیزم.....دیروز وقتی اومدم خونه تون هوا خیلی سرد بود منم عجله داشتم .....بابا جون بغلت کرد آورد جلوی در یه دفعه یخ کردی وشروع کردی به لرزیدن باهمه ی سردی شیطونی هم میکردی مدام بغل بابا بزرگ وبابای خودت میرفتی و زیر کت و کاپشن بابای پنهان میشدی...... خیلی دوست دارم....عزیزم به مامان عاطفه گفتیم ببرتت توی خونه چون میترسیدیم سرما بخوری با ناراحتی رفتی........عزیزم..... از پشت پنجره دست وپا میزدی که دوباره بیایی....... بوس میفرستادی وهی دست تکان میدادی........ خیالت که راح ت شد از پشت پنجره رفتی کنار.....                 &n...
11 اسفند 1391

ثنا گلی

سلام ثنا گلی ....خوبی گل بانو امروز خیلی دلم برات تنگ شده .حتما میایی پیشم .از روز جمعه ندیدمت.... این شکلک و برات گذاشتم که ببینی وقی میایی تموم وسایل بالای  بالا ها آویز میشن.....شاید یه روزی تورو اینطوری آویزونت کنیم.....تا همه چی سرجای خودش بمونه......حتا فانوس روی دکو از دستت فریاد میزنه..... گلدون میوه خوری.....تمام وسایل تزئینی....خلاصه که همه چی.......میوه ها ازدستت فرارین/...... انگوره که دیگه نگو ازترس دونه دونه شدن جیغ میکشه.... مامانی همیشه اول برات همه جارو خلوت میکنه ...ولی توبازم کارهای خودتو انجام میدی....برای مثال یه سری به کابینتها میزنی ویه سری به اتاقها ..... خلاصه تا سوژه ای پیدا کنی........ همیشه در حال گشت وگذا...
9 اسفند 1391

ثنابانوعزیزدلم

سلام....اومدم بگم خیلی دوستت دارم. اومدم بگم تو خیلی عزیزی دخترم ....... دوستت دارم تو عزیز دلمی.......... اونقدر عزیز ی که برام مثل آرامش پس از طوفانی .....تورو میبینم آرام میگیرم وووووووووووووووووووووخدا سپاسگزارم..........                          با شیرینکاریهات دلمو بردی.......وقتی بوسم میکنی ......حتما خواسته ای داری..........شیطونک.......ولی نه تو فرشته ای هستی باهمه ی خوبیها ،وقتی صدای اذان میشنوی وذکر میگی و همونجا باخلوصت اقامه ی نماز میکنی........پس تو فرشته ای هستی پر از انرژی مثبت..........  ...
7 اسفند 1391

عکس،عکس،عکس

بیایین تماشا...... . بدویین....    ثنا خانومی یه دنیا شیطنت.....  مکثی کوتاه وشکار لحظه ای آرامش......  خود شناسی وخود خوری......  تازه روی دستهات پامیشی.....  کنجکاوی وتجربه ی تازه.....  یه شب سرد توی پارک.که بابایی از سرما زیر پتو خوابش برد......اونهم با عینک.......  شما هم به پتو پناه بردی قربونت برم.....  مامان عاطفه وذوق ،فراوان ازینکه ثنا خانومی لحظه ای آرامش داره.....  خانومی تازه داره تمرین میکنه ،برای سینه خیز رفتن.....خدا قوت.....  قربونت برم....  خسته شدی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/  کجایی با...
1 اسفند 1391

برای ثنا سادات مامان شهین می نویسه

سلام.......عزیزم سلامی به گرمی آفتاب به زیبایی لبخندت....... رسول گرامی می فرماید........فرزند گل است.از برای هر کس ،و دو گل من در دنیا ،حسن وحسینند........  من تصمیم گرفتم که بیام و ادامه خاطراتت رو به عهده بگیرم .....چون ایترنت مامان عاطفه وصل نیست و سخته بر اش که ادامه بده...... هم اکنون ،شما یه خانوم چهارده ماهه هستی ........وقتی نه ماهت شد راه رفتن رو آغاز کردی.........و تقریبا حرف زدن رو هم کم وبیش ،با گفتن بابا وماما وددر ....واههههههههههههههههه شروع کردی ....وقتی میایی مهمونی ،طفلکی مامان عاطفه باید مدام مواظبت باشه .....ووووووووووووووووو تقریبا تمام وسایل رو بالا بالاها بگذاره تا دست توعزیز نرسه..........آروم وقرار ن...
30 بهمن 1391

نشستنت رو قربون

عشق عمه سلام اومدم چندتا عکس خوشمل از ننشتنت برات بزارم   آخ اگه بدونی چقده عمه عاشقته آخ اگه بدونی چقد خودمو کنترل میکنم یه گازی از لپت نزنم قربون اه ه ه ه ه گفتنت آخرش اگه من نخوردمت ...
2 مرداد 1391